تکریم

 

روز در افق غرق شد

حرارتش بر در ودیوار دهکده جامانده بود

هی هی چوپانان در لابلای گرد وغبار ته نشین می شد

و ، دشت خسته بود ،‌ از چرا

 

ستاره ها که کم کم نفس نفس زنان از راه رسیدند

بساط شب بر پاشد

ومن نگاه می کردم

ماه هم آمد ، خیلی دیر ، آنقدر که یاس ها خوابشان برده بود

همه در یک انتظار مبهم به هم چشم دوخته بودند

شب تاب بی  تاب ، شاپرک نیز

دهکده در خواب بود وسکوت بیدار

جیر جیرک ها دشت را بر سرشان گذاشته بودند

لبخند کم رنگ ماه در تاریکی غوطه ور بود

ومن در حیات با یک انتظار مبهم به بی انتها چشم دوخته بودم

شقایق ها با باد همبازی بودند

 

ستار ها خوابشان گرفت ابر را به سرشان کشیدند وخوابیدند

زوزه گرگ چرت دهکده را شکست

ونسیم چرت شب را

شبنم دست  و روی علفزار را شست

شب نیز بر خواست می رفت تا تکرار شود

طلوع از ژرفای افق سر بر آورد پرستو ها به استقبالش شتافتند

درختان به نماز ،  و

من به تکریم

...

 

دلباز ترین قصر جهان

 

 

خانه ای خواهم ساخت

دور ترین جای جهان

آنقدر دور که شب ، دست جادویی خود را نتواند که زند هیچ به آن

 

خانه ای خواهم ساخت

درهمین نزدیکی

لب آستانه دوست

 

خانه را خواهم ساخت

برسر جاده عمر

 خشت هایش همه از جنس امید

و پی اش از ایمان

تک تک پنجره هاش روبه طلوع

و درش طرف ساحل خوشبختی ها

وسعت ایوانش اندازه دلهای همه رهگذران

و روی طاقچه اش یک جرعه نماز

 

خانه ام هرگز سقف نخواهد داشت

تا ببارد بر من و اندیشه من باران

و زداید همه آنچه به آن دل بستم

و دعاهایم برود تا ملکوت برسد دست خدا

 

و در این خانه زندگی خواهم کرد

در بروی هر چه بی مهریست خواهم بست

در بروی زندگی خواهم گشود

 

کوله ام را خواهم بست

هر لحظه اگر قاصدک از راه رسد

همرهش خواهم رفت

خانه ام رابا همه کوچکی اش می سپارم به شما هنگام وداع

و بدانید اگر دوست نگاهی سوی این خانه کند

 خانه ام دلباز ترین قصر جهان خواهد شد.

 

مهدی فرهمند